Just Just Just Ss501


Just Just Just Ss501

هرچی راجع به دابل اس


Red line Ep.11 & 12

RED LINE (Ep 11)

بوق بوق بوق بوق

تماس قطع شد.ولی هیون هنوز گوشی تو دستش بود و ب نقطه ی نامعلومی خیره بود.

هیونگ: هیون خوبی؟ چی شد؟کی بود؟ چی گفت؟ واس یونگ سنگ اتفاقی افتاده؟

جونگمین آروم گوشیو از تو دستش در آورد و قطع کرد.

هیون: اون...اون...مرده...

یهو صدای شکستن لیوان اومد.کیو در حالیکه به دیوار آشپزخونه تکیه داده بود تا نیوفته ب اونا زل زده بود.

هیونگ در حالیکه اخم صورتشو پوشونده بود ولی داشت میخندید: جدی؟چ جالب! شوخیه جدیده نه؟هیون داری شوخی میکنی؟

جونگ: دروغ میگی...میفهمی؟داری دروغ میگی...من ک باور نمیکنم...میگم هیونگ بیا ی بار دیگ ب گوشیش زنگ بزنیم

هیون: بسه...

جونگ: اااااا هیونگ بیا دیگه...مگه با تو نیستم؟پاشو ببینم...بیا ببین این کجاس انقد دیر کرده؟ {میدونین لحنش چجوریه دیگه؟}

هیون ک ب زور داشت جلوی اشکاشو میگرفت با عصبانیت پاشد و یقه ی جونگمینو گرفت و چسبوندش ب دیوار

هیون: یونگ سنگ مرده.اون مرده.میفهمی؟میفهمی؟ داداشمون مرده؟یونگ سنگ مردههههههه

و هلش داد و با عجله ب طرف دستشویی رفت.جونگمینم همونجا رو زمین نشست و سرشو بین دستاش گرفت.

هیونگ: دروغه...من...نمیـ...تونم...باور...کنم...داداش من...نمرده...اون نمرده...چرا دارین گریه میکنین؟ اون نمرده؟میفهمین؟

کیو ب وضوح اشک میریخت.شیشه خورده ها جلوی پاش جمع شده بودن.همونجا کنار اوپن سر خورد و رو زمین افتاد.زیر لب زمزمه میکرد: داداشی...کجایی؟ چرا اینا میگن ک تو مردی؟ یونگ سنگم کجایی؟...

هر کی تو حال خودش بود.کیو همینطور اشک میریخت.جونگمین هی ب موهاش چنگ میزد و سرشو تکون میداد و گریه میکرد.فقط هیونگ بود ک ب نقطه ای رو دیوار خیره دشه بود و فقط میگفت: تو نمردی یونگ سنگ...من مطمئنم...اینا همش ی خوابه

یهو هیون از پله ها اومد پایین و در حالیکه کتشو از رو مبل ورمیداشت گفت: من میرم پیش پلیس

کیو سریع از جاش بلند شد و گفت: منم همرات میام

هیون: نمیخواد.باید مواظب این دوتا باشی.ی وقت کار دست خودشون میدن.خودم تنها میرم

و با عجله از در بیرون رفت.تو راه همش داشت دعا میکرد.دعا میکرد ک اون جنازه یونگ سنگ نباشه.اون تحملشو نداشت.همش یاد خاطراتش با یونگ میوفتاد.یاد شیطنتاش...یاد لبخنداش...یاد چال لوپاش...چطوری میتونس با مرگ اون کنار بیاد؟اونا یکی از بهترین پلیسای کشور بودن.یونگ سنگ بیخودی کشته نشده.احتمالا ی کسی اونو کشته.

-: ازش انتقام میگیرم.یونگ سنگ من از قاتل تو انتقام میگیرم.بهت قول میدم.حتی اگه عزیزترین کسم باشه

..........

جیون: چیزه...احساس نمیکنین الان 2نصفه شبه؟ این چرا ی زنگ نزد؟ دارم نگران میشم

کیونا: واااااای چته تو؟ خب میاد دیگه

زینگ زینگ زینگ

هانی: بفرما اومد

درو ک باز کرد سویانگ با لباس و سر و روی خونی اومد تو.

می نیو با دیدن سویانگ تو اون وضعیت و با فکر اینکه چ بلایی سر یونگ سنگ آورده اعصابش بهم ریخت و با عجله رفت تو اتاقش و درو محکم بست.ولی هیچکدوم حواسشون بهش نبود و بهش توجه نکردن.سویانگ حالش خیلی بد بود و عرق کرده بود ولی ی پوزخند رو لبش داشت ک هر چن دیقه ی بار عمیق میشد.هانی زیر بغلشو گرفت و کمکش کرد رو مبل بشینه.جیون هم سریع ی لیوان آب براش آورد.

-: بخور عزیزم.بخور سرحال بیای

لیوانو ازش گرفت و ی سره تا تهشو خورد و بعد گذاشتش رو میز.

کیونا اومد جلوش رو زمین زانو زد و دستاشو گرفت.

-: خب تعریف کن عزیزم.چی شد؟

-: تموم شد.دیگه تموم شد

هانی: یعنی...؟

هنوز حرفش تموم نشده بود ک گوشی جیون زنگ خورد.

جیون:آره هانی.همون چیزی شده ک تو فکر میکنی...-گوشیشو برمیداره و بهش نگاه میکنه- هیونه

کیونا: عادی باش خب؟

جیون سرشو ب نشونه تایید تکون داد و تماسو جواب داد: الو...چی؟...خدای من چطوری ممکنه؟...کجایی؟...منم میام...هیون توروخدا بگو کجایی منم بیام. دارم از نگرانی میمیرم {آره جون عمت!}...باشه ب سویانگ نمیگم...باشه اومدم

گوشیو قطع کرد و روشو کرد طرف بچه ها

-: داره میره اداره پلیس.منم الان میرم

هانی: مواظب خودت باش

جیون نیشخند موزیانه ای زد و گفت: باشه حواسم هس

و ب طرف در حرکت کرد.سویانگ ک متوجه نیشخندش شده بود با نگرانی گفت: الان نه جیون.اونا الان حال خوشی ندارن

جیون: اتفاقا الان وقتشه

و دوباره پوزخندی زد و از خونه رفت بیرون.

..........

-: الان بهت احتیاج دارم

-: الان؟؟؟؟؟ ی نگاه ب ساعت انداختی؟

-: میدونی ک تو کار ما زمان مفهوم نداره.پس زود بیا ب این آدرسی ک میگم

-: هوووووف باشه بابا اومدم

-: آدرسو برات اسمس میکنم

-: باشه

-: منتظرم

بعد از چن دیقه رسید.از ماشین پیاده شد و ب سمت جیون رفت.

-: خب؟

-: میخام بزنی بهش

-: اومممم چقد؟ زخمیش کنم؟ فلج بشه؟کما؟...یا بفرستمش اون دنیا؟

-: معلومه.بفرستش اون دنیا

-: چشم خانوم

-: آماده باش بهت خبر میدم

-: باشه

..........

{یچی بگم.این قسمتو زنای هیون حتما بخونن.شخصیت اعتماد ب سقفی دادم ب شوملتون!!}

RED LINE (Ep 12)

-: خب؟

-: میخام بزنی بهش

-: اومممم چقد؟ زخمیش کنم؟ فلج بشه؟کما؟...یا بفرستمش اون دنیا؟

-: معلومه.بفرستش اون دنیا {هیوووووووووووون داداشییییییییییییییی کجاییییییییییییی؟ بیا ک میخان بکشنننننننننننت!}

پوزخندی از روی بدجنسی زد و گفت: حتما!

-: آماده باش بهت خبر میدم

-: باشه

-: حواست ب پلاکم باشه

-: واااااای بااااااااشههههههههههههه

بعد از اینکه سونگ جون رفت ب هیون زنگ زد و اونم گفت ک جلوی اداره پلیسه.اونم زود خودشو رسوند اونجا.

-: بلخره اومدی؟

-: هیون توروخدا بگو ک دروغه.بگو دروغ گفتی ک یونگ سنگ مرده

-: نه دروغ نگفتم.اون...اون واقعا

محکم ب بازوی هیون میزد و گریه میکرد و میگفت ک دروغه و داداش یونگیه من نمرده.هیونم هیچی نمیگفت و فقط میذاشت ک اون خودشو خالی کنه.یکمی ک زدش خسته شد و همونجا ب دیوار تکیه داد.

-: باید بریم تو.پلیس گفته باید هویتشو شناسایی کنیم

جیون قدرت حرف زدن نداشت.هیونم دستشو گرفت و اونو با خودش کشوند تو.

-: بله آقا؟ میتونم کمکتون کنم؟

هیون ک سعی میکرد جلوی اشکاشو بگیره ب زور گفت: مثه اینکه چن ساعته پیش ج...جس...جسدیو...آوردن اینجا.سرهنگ سانگ بهم زنگ زد و گفت ک بیام. {اون قسمت جسدو ب زور میگفت}

-: بله.لطفا ازین طرف

-: ممـ...ممنون

با راهنمایی اون افسر رفتن تو ی اتاقی.مردی تقریبا 50 ساله پشت میز نشسته بود ک ظاهرا همون سرهنگ سانگ بود.

-: شما کیم هیون جونگی؟

{ تمام این مدت جیون هیچی نمیگه}

-: بله خودمم.

-: چ نسبتی با مقتول دارید؟

نظرات شما عزیزان:

.......
ساعت14:26---4 فروردين 1391
یکی از یکی بی رحم ترتوی گروه از دونفرخوشم میاد به لطف شما هردو در حال سر بنیستی اندلطفتون کم نشه.


من اخر نفهمیدم شما ازشون خوشتون میاد یا بدتون میاددر هر حال بمیرم واسه هیونم چی میکشه
پاسخ:ببخشید کدوم دو نفر؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ من عاشششششششششششششششششششق همشونم تازه من همیشه داستانای غمگین مینویسم.این یکی اینجوری از آب در اومد! در هر صورت شرمنده!


Mozhgan
ساعت13:47---2 فروردين 1391
اگه بخوای اینم مثه داداش یونگی جونم بکشی زندت نمیزارم هانی!!!تورو خدا....هیون نه!!! با داداش هیون اینکارو نکن!!! من نمیذارم اینکارو بکنی فهمیدی؟ جلوت می ایستم.
پاسخ:ای بابا صبر کن دیگه! قسمت بعد میفهمی...!


جیون
ساعت23:45---29 اسفند 1390
ایول ازش خوشم میاد ممنونپاسخ:خواهش میتونم عجیجم!

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نويسنده: Hani_Hyungi_Admin | تاريخ: دو شنبه 29 اسفند 1390برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |